
دل میرود که بمیرد برای تو                   سر میرود که بگیرد هوای تو
ما هم که عاشقیم و خدا هم غریبه نیست عمری که میرود به فنا هم فدای تو
شعر و قصیده و هر آنچه داشتم شد وقف گفتن از ماجرای تو
عمر و جوانی و زهدی که بود و رفت من ریختم همه اش را بپای تو
چشمی نمانده که جویم نشانی ات آواره سر پی سوی و صدای تو
من می پرستمت ای بت برای من آری قسم به تو و چشمهای تو
از خود بریده ام از خلق تارکم در انتظار معجزه ای از خدای تو
گویا شراب امشبم از حد گذشته است تا کی چنین دهم ز وجودم بهای تو
گفتی بنوش شهد لبم را گناه نیست باشد گناه امشب ما هم به پای تو
هر شب در این امید که فردا ببینمت  هرشب خوشم به تو و قصه های تو



       + نوشته شده در  ساعت 15:1 توسط **محمّدحسین**بچّه ی كاخك**
        |