میلاد حضرت علی بن موسی الرضا (ع) مبارک

اشاره
امام علیبنموسیالرضا(ع) بزرگی از خاندان اهل بیت(علهیمالسلام) است که ایرانیان، سالها توفیق خوشهچینی از خرمن دانش و فضل آن بزرگوار را داشته و بزرگان علم و ادب و عرفان این دیار، از ایشان بسیار تأثیر پذیرفتهاند، چنانکه ادب فارسی نیز به شمیم ایشان عطرآگین شده است. آشکارترین نشانه تأثیر آن امام همام بر فارسیزبانان را در قصیدههای بلندی میتوان یافت که در مدح ایشان سرودهاند.
در این گفتار، ابتدا به متنی گزیده درباره تولد و فضایل ایشان و سپس به ابیاتی کوتاه و برگزیده از آن قصیدهها اشاره میکنیم.
در ولادت امام رضا(ع)
روایت است از علیبنمیثم از پدرش که گفت:نجمه مادر رضا گفت: چون حامله شدم به پسرم رضا، ثقل[1] حمل نیافتم و از شکم خود آواز تسبیح و تحمید و تهلیل میشنیدم و مرا از آن، هول و ترس پدید میآمد و چون وقت وضع حمل رسید، وی به زمین آمد، دست بر زمین نهاده، سر به آسمان برداشته، لبها میجنبانید، چنانکه گویی سخن میگفت. پس پدرش موسیبنجعفر(ع) به نزدیک من آمد و گفت:گوارنده باد تو را یا نجمه،کرامت پروردگار تو. من پسر را به وی دادم، در خرقهای سفید پیچیده. وی بانگ نماز[2] در گوش راستش گفت و قامت[3] در گوش چپ و از آب فرات خواست و به کامش بازآورد. آنگه به مَنَشْ داد و گفت:فراگیر وی را که حجت خدای است در زمینش».[4]
در فضایل امام رضا(ع)
روایت: «روایت کرد ابوالصّلت عبدالسّلام بن صالح الهروی که ندیدم عالِمتر از علیبنموسیالرضا. مأمون جمع کرد در یک مجلس جمله عالمان ِعهد خود را از جمله دینها، از گبر و یهود و ترسا و مسلمان و متکلّمان و مناظران، و وی ـ علیهالسلام ـبر جمله غلبه کرد و از همه زیاده آمد. همه اقرار کردند به فضل او و قصور علم خود».[5]
روایت:«روایت کرد محمدبناسحاقبنموسیبنجعفر از جدّش موسی کاظم بن جعفر(ع) که پسران خود را گفت:برادر شما علی رضا عالِمترِ آل محمد(ص) است. او را بپرسید از هر چه شما را مشکل بود، و هر چه گوید، شما او را نگاه دارید که پدر من جعفر بن محمد(ع) مرا گفت بارها، که عالِم آل محمد در صُلْب تو است. کاشکی او را دریافتی که او هم نام امیرالمؤمنین علی(ع) است».[6]
حکایت: «روایت است از حبیب نباجی که گفت:حضرت رسالتپناه(ص) را در خواب دیدم که به نباج[7] آمد و در مسجدی فرود آمد که حُجّاج درو نزول کردندی و من در پیش وی ـ صلیاللهعلیهوآلهوسلمـ شدم و سلام گفتم. در پیش او طبقی دیدم از برگ خرما بافته، پر از خرمای صیحانی[8] بود. او از آن کفی، خرما برگرفت و به من داد،بشمردم هجده خرما بود. من از خود تأویل کردم که به عدد هر خرمایی سالی بزیام. بعد از بیست روز در زمینی از آن ِخود عمارت میکردم. یکی مرا خبر داد که علی بن موسی الرضا(ع) اینجا رسید و در آن مسجد فرود آمد. مردمان میشتافتند و پیش وی میرفتند. من نیز بزفتم. او را دیدم که در همان محل نشسته بود که پیغمبر(ص) نشسته بود که به خواب دیده بودم و همچنین طبقی از برگ بافته پر از خرمای صیحانی در پیش وی بود. من نزدیک رفتم و بر وی سلام کردم. جواب داد و مرا مشتی خرما داد، بشمردم همان هجده بود. گفتم: یابن رسول الله، مرا ازین زیادهتر بده. گفت:اگر رسول خدای تو را از این زیاده دادی، من نیز زیاده دادمی».[9]